شعر برازجان
شعر برازجان اثر اسماعیل شهرسبزی(نامی)
تو مهد پهلوانانی برازجان *** یقین شهر درخشانی برازجان
پروفسور کُخ هم از آلمان چنین گفت *** تااوکا، یا که، توکمانی، برازجان
بر آن دشتِ وسیع، بودی تو مرکز *** نگین در قلبِ استانی برازجان
کفاف گندم ایران تو بودی *** تو گویی، لطفِ بارانی، برازجان
فرازِ جُلگه یِ شرقِ خلیجی *** همان خورشید تابانی، برازجان
مناطق، سیزده، وصل تو بودند *** تو میدان دار و میدانی برازجان
وَ ((ساتراپی)) نشینِ قرن هایی *** که باقی از نیاکانی، برازجان
و نخلستان و زراعت، تابناک است *** فَرا، از حد و سامانی، برازجان
کنون، تاریحِ تو پیوسته، خوانیم *** به تو، داریم پیمانی، برازجان
بَسی بودَت، قنات و آب و چشمه *** نبودش هیچ پایانی برازجان
وَ هَم یاد تو را، ما میزبانیم *** تو هَم بَر جمله میهمانی برازجان
حود، ایلام جنوبِ روزگاری *** جنوب شرقِ اَرجانی، برازجان
نظَر، تا کی کند، مسئول آثار *** که جاواری زِ شاهانی برازجان
تویی، کوره قبادِ نسلِ ساسان *** وَ وَصلِ هَفت استانی، برازجان
تراشیده بسی سنگ فراوان *** به شرق کوهسارانی، برازجان
دو قبر پادشَه هم هست اینجا *** همین گوش و کنارانی، برازجان
به جنگِ انگلیس، شیران لَرده *** پلنگ آسای گیسکانی، برازجان
قلم، مستانه امشب می نگارد *** به وصفِ سَرفرازانی، برازجان
صد و بیست کاخ اینجا، در زمین است *** که خوابیده به پنهانی، برازجان
وَ هَم شهری عظیم، اینجاست در خاک *** تو میدانی، تو میدانی برازجان
دریغا، فاش گفتم، نکته هایی *** توجه کِی کُنَد آنی، برازجان
ولی نامی به اجمال این سخن گفت *** زِ گفتم، تا چه می خوانی، برازجان